تا حالا شده یه نفر که مدتها با یادش زندگی کردی رهات کنه.مدتها همه غم وشادی هات به اون بستگی داشت.هنوزم بستگی داره
هنوز که هنوزه یهو دلت براش تنگ بشه ویهو حالت خراب بشه و نتونی بهش بگی
هرروز تو گلوت بغض کنی و نتونی یه لحظه صداشو بشنوی
هرروز بخاطرش همه رو بپیچونی وبگی من خودم یار دارم ولی یارت رفته باشه
هر روز با آدمهای مختلف برخورد داشته باشیوسعی کنی اونو فراموشش کنی ولی بازم بگی نه هیشکی محمدرضا نمیشه هیشکی
هر شب به یادش باشی و اشک صورتتو خیس کنه ولی اون روحشم خبرنداشته باشه که تو چی میکشی
هرروز وهرشب باخودت فکر کنی که باید چیکارکنی؟فراموش کنی؟نکنی؟
هرروز تو این فکرباشی که عشمون تموم شد ولی تموم نشده باشه.آخه عشق که تموم شدنی نیست
خلاصه بگم
زندگیم شده یه زندگی تلخ و پرازبغض وغم...
اون فاطمه مرده و الان جاش یه فاطمه پژمرده و زودرنج وعصبی و بداخلاق وافسرده نشسته که هیچ چیزی نداره جز چشمای پر ازاشک و روزای پر از درد و شبهای طولانی اشک آلود
این بود ثمره عشقی که بهش افتخار میکردم و همه رو میپروندم....
حالا اون رفته یه زندگی جدید بسازه من موندم و یه دنیا غم....
خدااااااااا چطور دلت اومد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان: